پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
احساس...
نوشته شده در 1 / 2 / 1391
بازدید : 361
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
همیشه احساس من غرق بهتی مبهمه!



بی تو!
نوشته شده در 1 / 2 / 1391
بازدید : 303
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
بی تو احساسم در فصل غریبی می میرد,اگر فصل کوچ را به فراموشی نسپاری!



هجرت!
نوشته شده در 22 / 2 / 1391
بازدید : 436
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
از آدمیان زنده کش, مرده پرست! از آدمیان معلق دردنیا! از برهنگی شان در این عصرهراسانم! از افکار پوسیده, نگاههای متلاشی و جسم های ویران شده، ازقلبهای عصیانی،طعنه های پنهانی،از این مردم گرفتار هراسانم،من اگرچه تنها اما هیچگاه به سراغ من نیا! که من هرگز به وسوسه نه سیبی خورده ام و نه !چیده ام.که من از ازل به عطر پراکنده ی سیب در فضا قانع بوده ام, و از آرزوى تحقق تفکر عشق در فراسوی فریبها و یک لحظه تجسم انسانیت به نابودی رسیده ام ...دلم می خواست می رفتم...کاش امشب بالى بود مرا!



د ل ت ن گ
نوشته شده در 21 / 2 / 1391
بازدید : 432
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
تماشای تو هوای چشمهایم را بارانی می کند,چشمهایم شروع به باریدن که میکنند , دلتنگی در سرزمین وجودم جوانه می زند و من عاشق تراز همیشه برای عاشقانه هایم با تو می گریه ام...



رویای بی شکل زندگی!
نوشته شده در 21 / 2 / 1391
بازدید : 305
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت...در باز شد و من دیده به راهش بودم...آنروز...زمان در من نمی گذشت؟گاه در تاریکی پیدا می شدم...پیدا,برای که؟او دیگر نبود...!حس کردم با هستیه گم شده اش مرا می نگردو...و من چه بیهوده مکان را می کاویدم;او آنی,گم شده بود!دستهایی نشانم دادند و باز دیده به راهش شدم...نکند!او رویای بی شکل زندگی ام بود!



جای من اینجا نبود!
نوشته شده در 21 / 2 / 1391
بازدید : 327
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
از پی نابودی ام,دیری است.زهر می ریزد به رگهای بی آزارم,تا کند آلوده رفتارم...پس برای آنکه رد فکر اورا گم کند فکرم! نبض من هر لحظه می خندد به پندارش!او نمیداند که روییده است... و نمیداند که من در زهر می شویم;پیکر,هرگریه,هرخنده!!!در نمه زهر است,کرم فکر من زنده...شاید...!جای من اینجا نبود!



خیال
نوشته شده در 18 / 2 / 1391
بازدید : 332
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
امشب از بیم هجوم تنهایی ,به شهر خیال تو سفرکردم... امشب اندکی فکرمرا در آغوشت جای ده،بگذار عشق به امنیت برسد...



مقصر!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 418
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
همه چیز را هم که تقصیر من بیندازی!عاشق شدن من,تقصیر توست!



نوازش
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 486
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
نوازشم کن!من واقعی ترین بانوی افسانه ای تو ام...فرقی نمی کند کجا؟آغوش تو هر جا که باز شود!باشکوهترین قصر دنیاست!قصری که تنها پادشاهش تویی!



بید
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 401
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
به تو تکیه کردم,بسان تکیه کردن بر بید!با هر باد میلرزی,میترسم!دلهره ی شکستنت دلهره ی از دست دادنتمرا عاشق تر میکند!بید من نلرز!من در آغوش تو به دنبال امنیتم,مرا از با تو بودن نترسان!بیا نترس تو نیز بر من تکیه کن!دستهایم گرچه ظریف اما پر تحملند....!باورکن!بر من تکیه کن!



سکوت!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 661
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
سکوت که میکنی,باز هم می شنوم...از همان کنج انحنای چشمان مورب سبزت!همه تو می شوند و تو همه و من فقط ....تو...را می شنوم.



د و س ت د ا ر م
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 425
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
دیگر دوستت دارم هایت بوی عشق نمی دهند!



بگذاربگویمت!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 419
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
بگذار بگویمت...روزهای بسیاری است که بر سرتمام افکاربهم ریخته ی ذهنم مهار زده ام از جنس تو!زندگی مانند ماری است که دورت را فرا می گیرد و با یک نیش ناهنگام کارت را به اتمام می رساند!اما زندگی زیباست....!چون با تمام ناکامیها,بودن را به یادت می آورد!تو می روی چون هستی!بگذار از صبر بگویمت!عجب وسعتی دارد;رودخانه ایست صبر...که هرچه در آن بریزیم,وسعتش زیادتر می شود و شاید در نقطه ای آسمان شود!اما وای از طغیان و وای از رعد!بگذار از مرگ بگویمت...چه آرامشی دارد!چه نزدیک است,آخرین راه به جا مانده در زندگیست و آخرین ایستگاه.جایی که به پایان می رسد فرصت برای هر چه کاشتی و هرچه ویران کردی!بگذار از عشق بگویم!چه سوزی دارد؟می توانی عاشقانه صبوری کنی و عاشقانه عاشق باشی!تنها جایی است که می سوزی و از این سوختن لذت می بری!گفته ام تو را پیش از این,عشق لیاقت می خواهد!!!بگذار از خدا بگویمت...عجب!!!تنها به یک جمله اکتفا میکنم,همپای افکار من!انسانم آرزوست!ساعتها گذشته و من همچنان می نویسم!نقطه ای میگذارم در انتهای تمام افکارم!قانون زمانه این است!همه چیز از یک نقطه آغاز در یک نقطه به پایان می رسد



ابر!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 528
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
اگرابربودم,همه روزهای زندگی ام مه آلود بود!



تحمل!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 398
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
حالا صورت ساده بوسیدن از من دور است!حالا باد می آید!باران می آید!نمیدانم!به طور قطع و یقین نمیدانم!دیرو زودش را ترانه ای باید!با چیزی که شما تحملش می نامید!



فاصله!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 406
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
گام اول را تو بردار...به روزگاری که سلام و خداحافظی فرقی با هم ندارد!نه ماندن کسی حادثه است!نه رفتن کسی فاجعه!نزدیکتر بیا!دوست ندارم از این فاصله ها صحبت کنی!



صدای تو!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 517
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
چه بی تابانه می خواهمت!وقتی با صدایت تمام احساسم را در آغوش می گیری!وقتی همره شوق نفسهایت,عشق در وجودم جواته می زند!



بی تو!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 353
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
امشب آغوشم تهی از توست!بوسه هایم سر به هوا شده اند!شاید اگر امشب بالی بود مرا!عاشقانه با بوسه هایم به سوی آغوشت پرواز می کردم!



انتظار
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 431
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
در دنیای مبهم سکوت به تصویر ساکن یک جسم پیوستم,کلمات دستانم را با دستانش ساده آشنا ساخت!و من کودکانه در بیگانگی باورها!نوازش روح عریان خویش را به او سپردم!....گرچه در امتداد روز ها ما را به ”ما”امیدی نیست!اما من دوست دارم این پیوستگی را دوست بدارم!



عاشقانه با تو در رویا!
نوشته شده در 15 / 2 / 1391
بازدید : 500
نویسنده : سـعـیـــــــــــــــــــــــد ه
آری صدای عشق شنیده شد,وقتی از دور دستها صدای التماس تنهایی ام را پاسخ داد!وقتی پژواک صدایش در ذهن,دلتنگی آفرید!و من از بدو نطفه ی عشق در وجودم به هیجان زندگی رسیدم!نمیداند اما! مدتهاست در چمنزار چشمانش به خواب عاشقی رفته ام!دراین بیگانگی ها اندکی با من آشناست ومن به پاس این آشنایی میخواهم تنها تا ابد با او عاشقی کنم!کسی که مثل هوا در لحظه هایم جاریست اما چشمانم عاجز از دیدار اوست!کسی که در آرزوی آغوشش!تمام ثانیه ها را به اجبار می کشم!تقدیم به رویاى عاشقانه زندگی ام!به (م.ل)