دانستم تا این حد نامهربان شده که خاطرات دوران وصالمان را
از یاد خواهد برد,
باور نمی کردم دنیا را از دریچه شهوت خواهی نگریست,
گمان نمی کردم,سنت و عهد و پیمان شکن خواهی شد,
و هر لحظه و هر ساعت خود را در آغوش هوای دل خواهی
افکند و یارانه دیرینه خود را بلکه از یاد خواهی برد,
با بی رحمی هرچه تمام تر کالبد قلبم را شکسته و با دیگری
هم پیمان خواهی شد,
نمی دانم چگونه و به چه نحو خاطرات شیرین گذشته را از یاد
بردی!
در شبهای تیره طوفانی,تو را چون سایه دنبال می کردم تا
مبادا رنج دوران دیده و گزندی ببینی!
فانوس دلم در راههای ظلمانی همیشه راهنمای تو بود,
حال که خاطرات و صحنه های فریبنده گذشته را به کلی از یاد
بردی,مرا نیز فراموش کن...